دلنوشته یـــ من
برای دریافت سایز اصلی روی عکس کلیک کنید
دلنوشته ام در ادامه مطلب
دلنوشت:خواستم حدیث کوچه و یاس ارغوان پرپر شده به سیلی را روایت کنم؛
اما نگاهم در دریاهای به خون نشسته چشمان حسن علیه السلام غرق شد.
خواستم ماجرای در نیم سوخته و پرستوی پهلو شکسته پشت در را حکایت کنم؛
اما بغض فرو خورده حسین علیه السلام ، زبانم را قفل کرد.
خواستم از قبر کوچک و ناشناس شهید شش ماهه و داغ بی تسلایش شعری بسرایم؛
اما گریه های بی بهانه «ام کلثوم علیهاالسلام » چشمه شعرم را خشکاند.
خواستم اندوه چادر خاکی و جای پنجه ای را بر صورت گل واگویه کنم؛
اما مویه های غریبانه زینب علیهاالسلام بر مزار بی نام و نشان، مرا نیز به مرثیه کشاند.
خواستم از غروب زود هنگام ستاره و خاک سپاری گل سرخ در شب، گریه سر دهم؛
اما شانه های لزران تنهاترین مرد عاشق در کنار مزاری غریب، مرا به سکوت
وا داشت
تا خلوت مظلومانه علی علیه السلام با فاطمه علیهاالسلام عزیزش بر
هم نخورد.
پس ای دل! تو نیز سر بر گریبان خویش فرو ببر و بی صدا و خاموش، ناله سر کن!
عبد الزهرا : منم دعا کنید مشکلاتم حل بشه و بیشتر حضور داشته باشم...
یا حق...